این حکایت شنو که در بغداد


رایت و پرده را خلاف افتاد

من و تو هر دو خواجه تا شانیم


بنده بارگاه سلطانیم

تو نه رنج آزموده های نه حصار


نه بیابان و باد و گرد و غبار

تو بر بندگان مه رویی


با غلامان یاسمن بویی

گفت من سر بر آستان دارم


نه چو تو سر بر آسمان دارم